کار و زندگی آلبرت هیرشمن
- توضیحات
- بازدید: 3268
زندگی و کار آلبرت هیرشمن با تعدادی از مفاهیم و اصطلاحات کلیدی همچون «خروج، اعتراض و وفاداری»، «مرزشکنی»، «جانبداری از امید»، «عقده شکست»، «تعهد به شکورزی»، «سندروم در جا زدن»، «دگردیسی مشغولیتها»، «خطابه ارتجاع: انحراف، بیهودگی و مخاطره» و «پیامدهای ناخواسته» گره خورده است.
اتو آلبرت هیرشمن در 7 آوریل 1915 در برلین متولد شد. پدرش پزشکی معروف بود و او تا 17 سالگی در دبیرستان فرانزوسیچه به مطالعه زبانهای یونانی و لاتین، مذهب و اخلاق، ادبیات و ریاضیات پرداخت. در سال 1933 با به قدرت رسیدن هیتلر و مرگ تراژیک پدرش بر اثر سرطان تصمیم گرفت تا آلمان را ترک کند، اما عشقی به گوته داشت و در سال 1932 عضو گروهی شده بود که بر روی پدیدارشناسی روح هگل مطالعه میکردند. زندگی او در حقیقت داستان ترسها و امیدهای قرن بیستم است. او در جستوجوی راهی برای مبارزه با فاشیسم و نازیها بود و همین او را برای درک و تغییر جهان تحریک میکرد. این تجربه را در نخستین کتابش با عنوان «قدرت ملی و ساختار تجارت خارجی» (1945) نشان داد. پس از فرار از آلمان، ابتدا به پاریس رفت و در مدرسه عالی مطالعات بازرگانی آنجا شروع کرد به خواندن اقتصاد كه خودش ميگويد آن روزها به اقتصاد به طعنه ميگفتند «هنر بينان». بعد از پاریس، در سال 1935 بورسی از مدرسه اقتصادی لندن گرفت و به آنجا رفت. او این سال را «سالی سرنوشتساز» میدانست و میگوید آن موقع این مدرسه «به هیچ وجه کینزی نبود. برعکس، خیلی هم ضدکینزی بود.» آنجا درسهایی را با لیونل رابینز و فردریش فونهایک میگذراند و با آبا لرنز عضو یک گروه دانشجویی اقتصاد میشود. در این میان هر از گاهی هم به کمبریج میرفته و با پیرو سرافا هم دیداری داشته است. بعد از آن به جنگ داخلی اسپانیا میرود برای کمک به پناهندگان برای مبارزه با فاشیسم. مدتی در ایتالیا میماند و بعد در 1940 به آمریکا مهاجرت میکند و در آنجا به ارتش میپیوندد و به اروپا اعزام میشود.
در 1941 با سارا ازدواج میکند که از او بهعنوان «اولین خواننده و منتقدش» یاد میکرد. در سال 1952 به کلمبیا میرود و شروع میکند به کار کردن روی اقتصاد توسعه و توسعه اقتصادی. کتاب «استراتژی توسعه اقتصادی» (1958) را در آنجا مینویسد که به شدت در آن سالها مورد توجه قرار گرفت. پیوندهای پیشین و پسین و مساله رشد نامتوازن از ابداعات او در این کتاب بودند. در این دوران شروع میکند به همکاری با بانک جهانی و البته در این مسیر اختلافهایی با بانک جهانی پیدا میکند. نتیجه این دوره کاری را در کتاب «پروژههای عمرانی از نزدیک» منتشر کرده است که کتابی است خواندنی.
اما شهرت هیرشمن بیشتر به خاطر کتاب «خروج، اعتراض و وفاداری» است که در سال 1970 منتشر کرد. خودش معتقد است که علاقهاش به موضوع این کتاب از زندگی شخصیاش سرچشمه گرفته است، چرا که بارها با پرسش مهمی روبهرو بوده است: «باید دست به خروج بزنم یا اعتراض؟» به راستی باید او را خارپشتی دانست که از این مفاهیم به بهترین شکل برای توضیح مسائل زیادی استفاده کرد. تقابل میان خروج و اعتراض را قویا مورد بحث قرار داد و در ابتدا اعتقاد داشت که خروج و اعتراض رابطه الاکلنگی دارند. وقتی خروج محدود شود، اعتراض قویتر و موثرتر میشود. از نگاه هیرشمن وقتی فرد میتواند محیطی را ترک کند، دیگر شکایت و اعتراضی نخواهد کرد. گویی خروج و اعتراض «دو هماورد» هستند. بعدها او در جریان فروپاشی دیوار برلین و سرنگونی حکومت آلمان شرقی دریافت که خروج و اعتراض گاهی هم دست به دست هم میدهند. وقتی فشارهای رقابتی بیشتر میشود اعتراض هم اثرگذاری بیشتری خواهد داشت. اما او براي درك اين رابطه، نيازمند گذر تاريخ و وقوع يك واقعه تاريخي بود.
هیرشمن همانطور که در زندگی شخصیاش در حال مرزشکنی و گذر از مرزها بود، در علوم اجتماعی هم مدام بهطور خلاقانهای سرگرم این کار بود، شاید به دلیل اینکه سالهای دانشگاهیاش محدود بودند. اولین منصب دانشگاهیاش را در 1958 در کلمبیا به دست آورد و بعد به هاروارد رفت. در سال 1974 به عنوان پروفسور علوم اجتماعی در موسسه مطالعات پیشرفته پرینستون انتخاب شد. ایده مرزشکنی در زندگی او نقشی اساسی دارد. «...محبوس کردن من در يك قلمرو خاص بهشدت آزارم میدهد.» میگفت دوست دارد مخاطره دستاندازی به رشتهای دیگر را به تن بخرد.
گذر از مرزهای رشتهای و زندگی روی مرزهای میانرشتهای کار او است. در سال 1977 کتاب بینظیر «هواهای نفسانی و منافع: استدلالهای سیاسی به طرفداری از سرمایهداری پیش از اوجگیری» را به رشته تحریر درآورد. خودش بعدها در مصاحبهای میگوید این کتاب را «ننوشتم تا بر ضد کسی بنویسم. برای من مظهر کشف مستقلانه پیوندهای موجود میان ایدههای گوناگون بود. لذتی بیپایان در من دمید: فارغالبال نوشتن و کشف کردن بیهیچ اجبار برای اثبات نادرستی ایده این و آن....» این کتاب مطالعه دگرگونیهای ایدئولوژیک قرون هفدهم و هجدهم است که تعقیب منافع مادی را به مثابه روشی برای اهلیکردن هواهای نفس تلقی میکرد.
توسعه آمریکای لاتین و کشورهای در حال توسعه در تمام این دوران یکی از موضوعات مورد علاقه او بود. خودش میگوید ریشه نوع نگاه او به توسعه در مدرسه عالی مطالعات بازرگانی پاریس و در کلاسهای درساش با پروفسور آلبرت دیمانگوئن است. در خصوص مسائل توسعه او معتقد بود که نباید تنها آهنگ اغواگر پارادایم واحد توسعه را شنید. در علم اقتصاد هم او همینطور بینشی را داشت و بیشتر در پی یافتن استثناهای ممکن بر قاعدهها بود. عاشق این بود که سرنا را از سر گشادش بنوازد؛ چه در حوزه توسعه اقتصادی و چه در علم اقتصاد. در كتاب «پيشرفتن با جمع» در همان آغاز ميگويد كه به آیا دنبال ترتيبات معكوس توسعه ميگردد؟ مثلا اينكه بر اساس تفكر متعارف آيا آموزش زيربناي توسعه است يا برعكس، توسعه زيربناي آموزش است؟ آيا سند داشتن زمين موجب توسعه شهري ميشود يا برعكس، سند نداشتن زمين؟ عملگرايي و روش تحقيقي كه در اين كتاب ارائه ميكند در حوزه اقتصاد توسعه و توسعه اقتصادي كمنظير است. مکفرسون در کتاب 500 اقتصاددان برتر هیرشمن را چنین توصیف میکند: «اگر کسی قانونی را کشف کند، او نشان میدهد کجا این قانون به کار نمیآید.» «دوست دارم استثناهای یک قاعده را برجسته کنم، اما هرازگاهی هم از آفریدن تئوریهای خودم لذت ببرم.» این موضوع را میتوان به خوبی در مقاله درخشان «علیه خستورزی: سه روش آسان برای پیچیده کردن بعضی مقولات گفتمان اقتصادی» دید.
خودش میگوید ایده کتاب «دگردیسی مشغولیتها: نفع شخصی تا کنش همگانی» از ایده گسترش جریانات تبادلات با کشورهای خارجی و فواید آن و قطع کردن جریان چنین تبادلاتی و فواید این کار به ذهنش رسید و چنین بود که فکر نوسان را گرفت و بعدها در زمینه مشغولیت شهروندان در امور همگانی بهکارش برد. کتاب نگاهی دقیق دارد به رابطه میان سیاست و اقتصاد. چه میشود که فرد قید منافع شخصی را میزند یا از مصرف شخصی سرخورده میشود وارد عرصه سیاست و کنش همگانی میشود و دوباره اينجا هم واخورده ميشود و در اين مارپيچ گير ميافتد.
اما «خطابه ارتجاع» کتابی بینظیر در حوزه اندیشه اقتصادی-سیاسی قرن بیستم. در این کتاب او هواداران سه استدلال انحراف، بیهودگی و مخاطره را مورد نقد جدی قرار میدهد و آنها را مرتجع میداند. خودش این سه استدلال را به طور خلاصه چنین توضیح میدهد: انحراف (تغييرِ پيشنهادي براي بهتر شدنْ واقعا نتيجه عكس ميدهد و همه چيز را بدتر ميكند)، بيهودگي (تغيير پيشنهادي كاملا ناموثر خواهد بود) و مخاطره (تغيير پيشنهادي بعضي پيشرفتهاي قبلي را به مخاطره خواهد انداخت).
خودش میگوید در مسیر نگارش کتاب به هر یک از این سه تز علاقهمندتر شدم: «این گذارِ علاقه من با تعداد صفحاتی که به هر یک از این سه استدلال اختصاص دادهام بازتاب یافته است- 32 صفحه به تز انحراف، 39 صفحه به تز بیهودگی و 52 صفحه به تز مخاطره.»
این فصول به کتاب ویژگی یک مانیفست ضدمحافظهکار شاید، ضدنومحافظهکار را میدهد، موضوعی که توسط منتقدان شفیقی همچون جین دانیل ذکر شد، چنانکه او در سرمقاله خودش در نوول آبزرواتور (25 آوریل 1991) نوشت که کتاب هیرشمن «ظن او را برانگیخته که آیا تفکر چپ هنوز هم وجود دارد.» در این کتاب اوهایک، هانتیگتون وهابرماس را هم از نقدهای خود بینصیب نمیگذارد. نکته خیلی جالب در این کتاب فصلی است با عنوان «از خطابه ارتجاعی تا خطابه مترقی.» خودش این فصل را فصلی خودبراندازانه مینامد و معتقد است با نگارش این فصل ایدههای خودش را به نقد کشیده است. شاید بتوان کار او در این کتاب را چنین توصیف کرد: این دو عبارت را در نظر بگیرید؛ اظهارنظر رومانتيك وونارگوئز است: «ايدههاي بزرگ از قلب ما ميآيند» و از سوي ديگر، نظر مخالف پل والري، «مهمترين ايدههاي ما آنهايي هستند که با احساسات ما در تضاد هستند.»
همانطور كه یک بار نيلز بوهر اشاره کرد، دو نوع حقيقت وجود دارد: حقيقت گزارههاي «ساده و صریح» كه مخالفت با آنها آشكارا اشتباه است و «حقايق ژرف» كه «مخالفت با آنها همچنين حاوي حقايقی ژرف است.» دوگانه وونارگوئز- والري، توصيف خاص خوبی از چنين حقايق ژرفی است. با نگاهي به گذشته، شاید بگويم كه نوشتن كتابم به من شانس اين را داد كه علاقهام به هر دو جمله كوتاه را نشان ميدهم: وونارگوئز بر فصول اول حکمفرمایی ميكند و سپس راه را به والري به عنوان شخص مقدس دو فصل آخر ميدهد.
آخرین کتابش با نام «میل به خودبراندازی یا خودزنی» به فرآیند نقد ایدههای خودش و بازنگری در آنها میپردازد. در فصل دوم کتاب داستان جالبی را برای توصیف حس خودش روایت میکند: يكي از کلیشهایترین و يقینا بهترين قصههاي يهودي درباره مادري است كه به پسرش دو كراوات براي تولدش هديه ميدهد. پسر هم روز بعد براي تشكر از مادرش، يكي از كراواتها را ميبندد، مادر تا پسر را ميبيند بهطور سرزنشآميزي مدعي ميشود كه: «اون يكي كراوات چي، دوسش نداري؟» البته، دليل لطيف بودن چنين قصهاي اين است كه بهطور ضمني به يك نكته كلي در مورد طبيعت انساني اشاره ميكند. به گمانم ما نويسندگان (دارای بيش از يك كتاب) نيز بهطور مشابه در برابر تحسينْ، زودرنج و سيريناپذيريم. وقتي يك خواننده صادقانه ميخواهد تحسينش را نشان دهد و اظهار ميكند كه «من كتاب شما را خيلي دوست دارم»، آيا كمي نميرنجيم و احساس نميكنيم كه چنين سوالي بپرسيم «كدام يكي را؟» كه در اصل به آن معناست كه: «پس بقيه را چي؟» اين ميل به خودبراندازي را پيش از نوشتن اين كتاب هم با نگارش دو مقاله درخشان و مهم نشان داده بود: يكي در حوزه اقتصاد توسعه با عنوان «اعترافات يك مخالف» (1984) و ديگري «فراسوي عدم توازن: يادداشتهاي انتقادي درباره خودم و ديگر دوستان قديمي» (1981) در زمينه اولين كتابش درباره قدرت ملي.
شايد بتوان گفت كه مقالهاي كه در كتاب «جانبداري از اميد» با عنوان «اقتصاد سياسي و امكانباوري» نوشته به خوبي رويكرد او به علوم اجتماعي را توصيف ميكند. «امكانباوري» از جنبه هنجاري به حالت اميدواري به سوي چشماندازهاي تغييرات اجتماعي سازنده گره ميخورد، اما از نظر روشنفكري همچنين به گزارهاي مرتبط است كه توضيحات علوم اجتماعي موجود از وقايع به ندرت ويژگيهاي جالب آن وقايع را مورد بحث قرار ميدهند. معمولا هميشه چيز بيشتري براي كشف وجود دارد. امكانباوري براي هيرشمن يعني «گستردن محدوديتهاي آنچه هست يا برداشت ميشود كه ممكن است باشد، ولو به هزينه كاستن از توانايي ما براي تشخيص آنچه محتمل است.»
هيرشمن كار خودش را جستوجويي براي «تازگي، خلاقيت و يگانگي» توصيف ميكند. يكي از ويژگيهاي جالب كارهاي او را شايد بتوان چنين توصيف كرد: «وحدت در تنوع». خوانندگان كتابها و مقالات او از تنوع گسترده استثنايي موضوعات، مطالب و حتي ساختارهاي استدلالي او آگاهي دارند. براي نمونه ميتوان داستان تاريخي همراه با جزئيات كتاب «سفرهايي براي پيشرفت» را با استدلال اساسا انتزاعي كتاب «خروج، اعتراض و وفاداري» يا كتاب كاملا متني «هواهاي نفساني و منافع» مقايسه كرد و شايد همين ويژگي كارهاي او بود كه باعث شد او هرگز باني هيچ مكتبي نباشد. يكي ديگر از هنرهاي او هم نامگذاري كتابهايش بود. هنري كه كمتر اقتصادداني دارد. نكته جالب ديگري هم كه در يكي از كتابهاي او خواندم اين بود كه هر وقت دو اقتصاددان همديگر را ببينند درباره اقتصاددانان ديگر حرف ميزنند. كمیته نوبل اقتصاد هم با او زياد مهربان نبود. مالكيت كتاب را دليلي براي نخواندن آن ميدانست. آلبرت هيرشمن در روز 1۰ دسامبر 2012 درگذشت.
نویسنده: محمدرضا فرهاديپور؛ مترجم کتاب «پیش رفتن با جمع» اثر آلبرت هیرشمن
منبع: تارنمای روزنامه دنیای اقتصاد